همه کاراش و انجام داد.کارت دعوت عروسی و ماشین عروس و اما گفت برم و برگردم بعد مراسم عروسی رو بگیریم...
امیر رفت اما وقتی برگشت، شهید برگشت...
نامزدش نشست کنار تابوت بالای سر امیر گفت :
بی معرفت رفتی و من و تنها گذاشتی،دیدن قطره اشک از چشم امیر سرازیر شد...